سر سویدا (محبوب)

شعر و اندیشه

سر سویدا (محبوب)

شعر و اندیشه

انسان

در فهمیدن معنا تفاوتهایی وجود دارد که اغلب از آن غافلند- در همین راستا-

آزاد وآزادگی دو مقوله متفاوت و ضدین میباشد.

آزادی یک مسئله حقوقی و آزادگی یک خصلت و مرام انسانی است.

آزادی: همه موجودات آزادند بالاخص انسان که هیچ اجباری در وجود منیّت او نیست.

آزادگی خودمحار است.

انسان آزاد دست به هر کاری میزند و میتواند بزند.

انسان آزاده: امساک عمل دارد در عین آزاد بودن با اختیار و آزادی کامل امتناع به عمل میورزد.

انسان آزاد:همه چیز برایش علی السویه است

انسان آزاده: مقید

انسان آزاد: نسبت به محیط بی تفاوت و لن پنی دارد

انسان آزاده: همیت قسمتی دارد

انسان آزاد: بی درد است

انسان آزاده: صاحب درد

انسان آزاد: لن پن و بی غیرت

انسان آزاده: غیرتمند ومسئولیت پذیر

انسان آزاد: عاطفه که یکی از غرائض ظریف و حائز اهمیت انسانی را به سخره میگیرد.

انسان آزاده: از مجرای عاطفه به همنوعان نیکی میرساند

انسان آزاد: همه چیزرا در ترازوی عقلی و علمی مینشاند

انسان آزاده: از عقل و علم به عنوان دو ابزار برای اهداف انسانی استفاده مینماید

انسان آزاد: در مقابل مصائب عنان از کف میدهد و زبون میشود

انسان آزاده: به مصائب لبخند میزند و واثق و گردن فراز

انسان آزاد: دنیا را هدف غائی میداند

وانسان آزاده دنیا را سکوی پرش به بی نهایت میداند

انسان آزاد قیل و قال دارد و انسان آزاده بدون قیل وقال به درون نگاه میکند و عمل بیصدا انجام میدهد

که به قول عارف ربانی محیی الدین عربی:

ما ز بالائیم و بالا میرویم.

محبوب

واما عشق

(عشق و اما عشق)

پدیده ایست دائمی ودست نیافتنی اما هرچه به آن معرفت بیشتری پیدا کنیم تشنگی به آن افسونتر خواهد شد.

و اگر کسی تفریق بین خود و عشق را داشته باشد زنده نیست.

محبوب

رباعی

(رباعی )

دلبرا فتنه مکن در ره عشق

گره منداز به ابرو به سرا پرده عشق

نازنین یار عزیزی که در خلوت ماست

خوار و سرگشته مدانش به منزلگه عشق

 

 

 

 

 

 

 

 

محبوب

هیچ انسانی از خطا مصون نیست .انسان به لحاظ پدیده بودنش قاصر وناتمام است .در افت وخیزها وخطاهاست که در مسیر تکامل وتکمیل شدن گام برمیدارد .
انسان موجودی حادث وممکن به پدیده است پس بصورت طبیعی خطا در مسیر اوست و اگر نباشد در وجودش شبهه ای ایجاده میشود واینکه بعضی از انسانها را از قائده مذکور مستثنی میدانند اشتباهی محض است و انسانهای بزرگ بر اثر خیزشها ی ممتد وتجربی به مرحله ممتاز رسیده اند ولاغیر

رباعی

گفت   شیخی     به     جوانی      زیبا


که   بیاراست     تو را    چون       محیا




گر نگاهی بکند چشم سیاهت امشب


میکنم دلبری و  رقص   تا   عرش   حیا

رقصان

من بناز قدمت دوش خبر دار شدم
رقص چشمان ترا دیدم و هشیار شدم

گر تو دانی که در این دایره من زقصانم
بزن آن ساز طرب را که خریدار شدم

بیخود از خود شدم و راه جدای بزدم
همچو تمار خریدار سپیدار شدم

در آن خانه گشایید برویم شب و روز
که هم از میکده و بتکده بیزار شدم

پوستین شکرین را زدم از روح حنیف
خرقه ی رند خراباتی و بیدار شدم

ساقی دهر که از ساغر خود رنجم داد
از دم عاشق میخوار مدد کار شدم

بگذارید که یادی کنم از پیر خرد
چونکه با دست همین پیر پدیدار شدم

عشق محبوب به جانم فکندست شرری
که به شوق آمدم و راهی کوهسار شدم




محبوب

مستی

دم زدن از میکده در خانه خمار چیست
لاف مستی در کنار کعبه با اسرار چیست

منکر ذات وجود لایزالش را چرا
حربه کفر وعناد در معجر حق بار چیست

میخوری کردی به ظن سرخوشی
می نخوردی خودفریب فخار چیست

دوش در وقت نمازت گریه میکردی چرا
گریه در فخر است اسرار در رهوار چیست

صد هزاران بار ازاو شکر گرفتی بی نمک
پس چه شد شکر شکر شکر شکستن یار چیست

مستی محبوب اگر پی داشت شراب ناب را
هم شراب وعشق مستی لانه در کفار چیست

پنج سالگی ام

هیچ نیاسودم مگردر آسمان پنج سالگی ام که با پدرم گذراندم و شبها را به آسمان آبی نگاه میکردم. بدون آنکه از اسرار نهفته ی گنبد سرمه ای درکی داشته باشیم.

و زندگی همان بود که بود.


و دیگر هیچ





محبوب