من بناز قدمت دوش خبر دار شدم
رقص چشمان ترا دیدم و هشیار شدم
گر تو دانی که در این دایره من زقصانم
بزن آن ساز طرب را که خریدار شدم
بیخود از خود شدم و راه جدای بزدم
همچو تمار خریدار سپیدار شدم
در آن خانه گشایید برویم شب و روز
که هم از میکده و بتکده بیزار شدم
پوستین شکرین را زدم از روح حنیف
خرقه ی رند خراباتی و بیدار شدم
ساقی دهر که از ساغر خود رنجم داد
از دم عاشق میخوار مدد کار شدم
بگذارید که یادی کنم از پیر خرد
چونکه با دست همین پیر پدیدار شدم
عشق محبوب به جانم فکندست شرری
که به شوق آمدم و راهی کوهسار شدم
محبوب
دلنشین بود